آیهانآیهان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

کوچولوی من

هه هه من چقدر فعالم.....

هه هه من چقدر تو این خاطره نویسی فعالم.... خودمم تو کف موندم .....الان یه ساله من اینجا نیومدم چیزی ننوشتم البته میدونم مقصر اصلی کیه وچیه؟ اره خودتم میتونی حدس برنی که مقصر گوشی موبایله ...و تلگرام و لاین و وایبر.....که باعث میشه همش سرمون تو گوشی باشه. البته خوتم کم گوشی باز نیستی هاااااااا از وقتی برات تبلت گرفتیم خودت یه پارچه قیم باز شدی اونم از نوعه کلش بازش..... با بابایی می شینین هر کدوم گوشی بدست کلش بازی می کنین هیچ خودتون رو نمی بینین انگار و همش به من میگین تلگرام باز.......   ...
28 بهمن 1394

برگشت از مشهد

اینم از خوشگذرونی های ایهان تو راه برگشت از مشهد.که یه سوغات اساسی هم از این بابلسر اوردی............سرماخوردگی  ...
6 بهمن 1393

تو راه مشهد...

چقدر بهت خوش گذشت قایق سواری . ودیدن ماهی پرنده ها واسب های ابی و شتر پسر گلم باتو بودن هم به ما خیلی خوش می گذره الهی که همیشه شاد باشی وسلامت ...
1 بهمن 1393

بدون عنوان

''''''''''''''''''''''پسر گلم بازم مامانی اومد با خاطرات تاریخ گذشته......... هه هه هه..........اگه تاریخش نگدره که خاطره نمی شه مگه نه؟باید یه زمانی از روش بگذره دیگه.......... می خوام دوتا از عکسایی رو که تا بستون ازت گرفتیمو بذارم شهریور ماه که سه تایی می رفتیم مشهد و تو نازیتو ماشین خسته می شدی وهمش می گفتی برگردیم تبریز. ولی هرموقع که سر راه تو شهری می موندیم دا یه چادری می زدیم یا کنار دریا وجنگل .....می رفتیم دیگه نمی شد که تو رو از اونجا کند و برد خیلی بهت خوش میگذشت خود مشهد وحرم رو هم خیلی دوست داشتی .دایی حسین وزن د...
1 بهمن 1393

اینقدر از مهد کودک بچه نگفتم که .....

سلام فسقلی من.خودمم تو کفش موندم که چرا این همه مدت از مهد کودک رفتنت چیزی نگفتم.تو ماه تموم یعنی مهر و اذر می بردمت مهد کودک مهتاب .سه روز اول یه کوچولو گریه می کردی و دوست نداشتی که بمونی منم می نشستم توراهروی مهد که اگه واقعا نتونی تحمل کنی بیام پیشت. ولی پسر گلم زودی با بچه دوست شدی و می گفتی مامان تنهایی تو راهرو نشین خسته می شی منم میومدم خونه.ولی امان از تنبلی ما دوتا که تا هوا سرد شد و بابایی کلا روز کار شد دیگه مهد رو گذاشتیم کنار تا بعد از عید دوباره بریم.ولی خداییش خیلی فرق کردی حالا دیگه  شعرحفظ می کنی نقاشی می کشی قبلاهر چی می خواستم یادت بدم دل به کار نمی دادی.دیروز هم باز یه جایزه واسه اولین نقاشی کاملا مستقلت گرفتی...
9 دی 1393

ایهان کیش رفته

سلام کوچولو جونم بازم عکسات اپلود نمیشه ومنم بدون عکس حس نئشتنم نمیاد ای شیطوتون الان که دارم می نویسم داری گازم می گیری منم دارم مدام وول می خورم که نتونی به دندون بگیری.همیشه شوخی خندت وشیطونیت با گاز گرفتن همراهه. الان می گی بذار یه دونه گازت بگیرم خیالم راحت بشه.ای شیطون.......هفته پیش بابایی یه سورپرایز برامون داشت وما رو حسابی با کارش غافل گیر کرد اخه ما رو برد جزیره کیش وحسابی خوش گذشت . تو هم به خاطر هواپیما سوار شدن حسابی ذوق کردی و بقول خودت می گفتی به به هپیفامه البته تا چند ماه پیش که بری مهد کودک به هواپیما می گفتی اووه حالا هم می گی هپیفامه ما که عاشق این لغتت هستیم اخه ماشالله بقیه لغت ...
4 آذر 1393

به قول ایهان (ده خریدیم)

سلام ایهان جونم الان خونه نیستی و با بابایی رفتین بیرون واسه خرید اهن ولوله و توری و....واسه حصار کشیدن دور باغ بابایی که دو سه هفته پیش یه زمین تو روستا گرفته والان تو فکر باغ وحصار و درختشه..... تو هم البته از این بابت حسابی خوشحالی و با خاک بازی خوش می گدرونی ولی ایهان با غذا نخوردنات حسابی غذابم میدی .دوهفته پیش هم بردیمت یه دکتر دیگه واسه چکاب که ببینیم مشکلی نداری که خدا رو شکر بعد سه چهار تا ازمایش گفت مشکل بدنی نداره و رشد کمش به خاطر کم خوردنشه ولی من که راه حلی واسه لج بازی تو سر خوردن پیدا نکردم.................. ...
13 خرداد 1393

خدا ببخش

خدایـــــــــــــا؛ بابت هر شبی که بی شکر سر بر بالین گذاشتم؛ بابت هر صبحی که بی سلام به تو آغاز کردم؛ بابت لحظات شادی که به یادت نبودم؛ بابت هر گره که به دست تو باز شد و من به شانس نسبتش دادم؛ بابت هر گره که به دستم کور شد و مقصر را تو دانستم؛ مرا ببخش
1 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچولوی من می باشد