آیهانآیهان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

کوچولوی من

مادر همیشه مهربان

اگر روزی 4 تکه نان خوشمزه داشته باشید وشما 5 نفر باشید تنها کسی که از مزه نان خوشش نمی اید مادر است....... مادر جان الهی همیشه سلامت باشی........ ...
21 آذر 1392

عاشورا

  در خیابان امروز،  طبل و پرچم دیدم   بر لب آدم ها،  خنده را کم دیدم   روی اسبی دیدم،  بچه ای کوچولو   مادر من می گفت،  آب می خواهد او   توی هیئت، بابا،  ژاکت مشکی داشت   در کنارش مردی،  یک علم را برداشت   مادر من می گفت،  روز کوچ گل هاست   این عزاداری ها،  یادی از عاشوراست       شاعر:مریم اسلامی ایهان جون منم روز عاشورا رفته بود دسته ببینه سوار اسب هم شد بیسگوییت هم میون بپه ها پخش کرد..... ...
25 آبان 1392

از رو مبل افتادی

ایهان جونم نازی............. دیروز عصر رو مبل دراز کشیده بودی که یهو دیدم خوابت برده طبق معمول گفتم یکم صبر کنم تا خوابت سنگین تر بشه وبعد ببرمت سر جات.........ولی ای دل غافل یهو چرخ زدی وافتادی رو فرش. نازی بد جوریمن وبابا دلمون ریخت دویدیم به طرفت ولی تو انگار نه انگار  یه چرخ دیگه زدی و دوباره خوابیدی ما هم دلمون برات سوخت وهم خندمون گرفت الهی فدات راستی اینم بگم :این روزا خیلی با من مهربون شدی هی هی میای بوسم می کنی می گی من دوست دارم مامان من می بگم بسه تو می گی دوست دارم خیلی خوشحالم نه فقط به این خاطر که دوسم داری بیشتر به این خاطر که می تونی از احساساتت حرف بزنی اخه من هیچ وقت نتونستم به مامان خودم بگ...
25 آبان 1392

بیدار شو

ایهان جونم اخه چقدر می خوابی؟ پا شو من حوصله ام سر رفت عصر که بابایی رفت شبکاری تو خواب بودی و ما نتونستیم بریم خونه مامان جون از اون موقع تا حالا هم که بیدار نمی شی دیگه......................الان ساعت ٩ وتو ٣ ساعته خوابیدی.منم برات شام کوکوسبزی درست کردم ولی تو شدی خرس خواب الووووووووووووووو ...
25 آبان 1392

عشق

كاش عشق را از پلك های خود می آموختیم   پلك هایی كه تا وقتی خون در رگ هایشان جاری است هردم برهم بوسه می زنند   پلك هایی كه از سحر تا پاسی از شب برای در آغوش كشیدن هم لحظه شماری می كنند پلك هایی كه حتی برای دقیقه ای كوتاه هم نمی توانند   دوری از یكدیگر را تاب بیاورند پلك هایی كه در لحظه مرگ هم در آغوش یكدیگر جان می دهند   عشق را باید از آن ها آموخت ...
14 شهريور 1392

ایهان رفته استخر

          سلام عسلکم عیدت مبارک فردا نیمه شعبان و یکی از بزرگترین عیدا   خوشگلم امروز یه روز خوب واسه تو بود می دونی چرا؟ اخه برا ااولین بار رفته بودی استخر و کلی بهت خوش گذشته بود البته بابایی قبل از رفتن خیلی دلهره داشت ومی ترسید خدای نکرده اتفاقی برات بیفته برات صدقه گذاشت کنار تیوب بادی برات برد .تو استخر هم که همش مواضبت بوده واز بس ترسیده همه دلش رو خورده و ته دلش خالی شده......................... الانم قند عسل مامان خسته وکوفته گرفته خوابیده شبت بخیر ناز گلم ...
3 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچولوی من می باشد