عاشقتم
سلام ایهان عزیزم
الان ساعت ٢.٥ نصفه شبه تو خوابی بابایی هم خوابه نازی بابایی مریض بود زود رفت خوابید اخه یه گم مسمومیت داره ولی من خوابم نمی بره یاد دیشب افتادم اومدم پای کامپیوتر...
دیشب خواب بودی وداشتم نگات می کردم که پسرم کی بزرگ شد و یکساله شد یاد روزایی که بغلت می کردم و با هم راه می رفتیم تو اتاق تا تو گریه نکنی ولی بایستی با یه دست گردنتو می گرفتم با یه دست کمرتو تا از دستم نیوفتی و گردنت لق نزنه
و می گفتم کاش می تونستم با خیال راحت بگیرمش وبه کارام برسم.....یا روزایی رو که مجبور بودیم ساعت ها بغلت کنیم و تو اتاق راه بریم تا تو گریه نکنا وتا می خواستم بشینم نق می زی هی می گفتم کاش بتونی خودت بشینی یه کم مشغول بشی و این قدر محتاج من نباشی
خدا رو شکر تو ٧ ماهگی تونستی خودت بشینی و تو ٩.٥ ماهگی تعادلتو می تونستی حف/ کنی رو پات بایستی یعنی از همین سیزده بدر امسال
خدارو شکر الان داری بزرگ می شی عزیزکم عسلکم تو داری مثل یه نهال بزرگ می شی و من غرق لذتم از اینکه دارم رشد و بالندگی تو رو می بینم
اینا رو نوشتم که بگم دارم به ارزو هام میرسم
تا بگم
عاشقتم
عاشق لبخند های صبحگاهیت
عاشق گریه های بدون اشک والکیت
نق نق های با مزهات وقتی که خوابت میاد
خنده های از ته دلت وقت بتزی
نگاههای شیگنت بارت وقتی که خودتو بذام لوس می کنی
عاشق اواز خوندن هات دد و ماماما گفتن هات
جیغ زدن ها و ذوق کردن هات
عاشق اروم وناز خوابیدن هات
عاشق مثل فرشته پاک و معصوم بودن هات...........
فقط می تونم بگم دوست داریم
الهی که تا ابد با هم مهربون باشیم و دوست بمونیم